پاسخی به آقای غروی در مورد مقاله اخیر در روزنامه بهار

درمقاله ای که آقای غروی در تاریخ 1/8/92توسط روزنامه بهار منتشر کردند به برداشتهای شخصی خود اشاره نموده ومطالبی ناقص در مورد واقعه غدیر خم مطرح کردند که توجّه ایشان وخوانندگان محترم مقاله مذکور وهمفکرانشان را به نکات ذیل جلب می نمایم:
در كتابهاي مختلفي كه حتّي دانشمندان اهل تسنّن نوشتهاند، روايات زيادي ديده ميشوند كه با صراحت ميگويند: آية 67 سورة مائده: «يا أيُّهَا الرَّسول، بَلِّغ ما اُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّك»، دربارة مولاي متّقيان، امير مؤمنان، علي(ع) و واقعه روز غدير نازل شده است.
اينروايات را جمع زيادي از صحابه، از جمله: زيدبنأرقم، أبوسعيد خدري، ابن عبّاس، جابربنعبداللهأنصاري، ابوهريره، براءبنعازب، حذيفه، عامربنليليبنضمره، و ابن مسعود، نقلكردهاند وگفتهاندكه: آية 67 سورة مائده، دربارة علي(ع) وواقعه غدير نازلگرديد.
بعضي از احاديث فوق، مانند حديث زيدبنأرقم: به يك طريق
و بعضي از احاديث، مانند حديث ابوسعيد خدري: به يازده طريق.
و بعضي از ايناحاديث، مانند حديث ابن عبّاس نيز: به يازده طريق.
و بعضي ديگر، مانند حديث براءبنعازب: به سه طريق نقل شدهاست.
دانشمندانيكه به ايناحاديث دركتب خود تصريحكردهاند، عدّة كثيري هستند، به عنوان نمونه:
حافظ أبونعيم اصفهاني، دركتاب ما نزل من القرآن في علي، به نقل از: خصائص، ص 29.
أبوالحسن واحدي نيشابوري، در أسبابالنّزول، ص 150.
حافظ أبوسعيد سجستاني، دركتاب الولايه، به نقل ازكتاب طرائف.
ابن عساكر شافعي، بنا به نقل درّالمثور، ج 2، ص 298.
فخر رازي، در تفسيركبير، ج 3 ، ص 636.
أبوإسحاق حمويني، در فرائدالسّمطين.
ابن صباغ مالكي، در فصول المهمّه، ص 27.
جلالالدّين سيوطي، در درّالمنثور، ج 2، ص 298.
قاضي شوكاني، در فتحالقدير، ج 3 ، ص 57.
شهابالدّينآلوسي شافعي، در روحالمعاني، ج 6 ، ص 172.
شيخ سليمان قندوزي حنفي، در ينابيعالمودّه، ص 120.
بدرالدّين حنفي، در عمدهالقاري في شرح صحيحالبخاري، ج 8 ، ص 584.
شيخ محمّد عبده مصري، در تفسير المنار، ج 6 ، ص 463.
حافظ ابن مردويه، بنا به نقل سيوطي در درّالمنثور.
و جمعكثيري ديگر، اينشأن نزول را برايآية فوق نقلكردهاند.
ظاهراً نهجالبلاغهي آقاي غروي، خطبهي سوم نداشتهاستكه چنين خلاف واقع، اظهار نظر نمودهاست:
الا اي تاريخ، به خدا سوگندكه فرزند ابوقحافه (ابوبكر) خلافت مسلمين را چون پيراهن بيقوارهاي درپوشيد، درحاليكه بهخوبي ميدانست ناخدايكشتي خلافت، جز علي نيست. فضايل، چون سيل، ازكوهسار وجودم فرو ريزد و برآسمانجايم تيزپروازي نرسد. امّا با اينهمه، از خلافت چشم پوشيدم و ازآنكنارهگرفتم. زيرا نيك انديشيدمكه: يا بايد تنها و بيياور قيامكنم، و يا بر تاريكيهايكور صبر پيشه سازم؛ تاريكيهاييكه بزرگسالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سيماي نوجوانان، غبار پيري بپاشد، و مؤمن را به رنجآورَد تا آنگاهكه به ملاقات خدا بشتابد. پس، شكيبايي را عاقلانهتر يافتم وآنرا برگزيدم.آري؛ صبركردم، امّا چه صبري! چونآن كه خار در چشمش خليده و استخوان درگلويش ماندهباشد. ميديدمكه ميراثم به تاراج ميرود. اينچنين بود تا روزگار خليفهي اوّل بهسرآمد و او، خلافت را به ديگري پاس داد...شگفتا! اوكه در زندگياش ميخواست از مركب خلافت به زير آيد، چگونهآنرا براي ديگري پس از مرگش زينكرد! راستي، هريك، تا توانستند، ناقهي خلافت را به سهم خود دوشيدند!
به هر صورت، اوكه طبيعتي خشن داشت، خلافت را درآن مستقر ساخت؛ طبيعتيكه برخورد با آن، جراحت شمشير بود و ارتباط با آن سوهان روح و مالامال از لغزشها و عذرخواهيها. مركب خلافت، زير پاي راكب تندخويآن، تعادل ازكف داد و همهي راههاي چاره را هم بست، بدينسانكه اگر افسارش را تنگ ميگرفت، بينياش مجروح ميشد، و اگر رهايش ميساخت، سقوط ميكرد.
به خدا سوگند، مردم در بيراهه و بيثَباتي و نابسامانيگرفتارآمدند و من هر چه بود، بر اينرنج طولاني و اندوه جانكاه شكيبا بودم تا راهش به پايان رسيد. او، در واپسين دم حيات، خلافت را در جمعي قرار دادكه مرا يكي ازآنان ميپنداشت. خدايا، فرياد از شورا! اگر درآغاز، مرا همسنگ نخستين نميديدند، امروز، با اينانم نميسنجيدند. امّا هر چه بود، با آنان سازگاريكردم و در فرود و فرازشان يارگشتم. ولي توطئه به ثمر نشست و يكي ازآنجمع، بهحسادت، از من رويگرداند و ديگري به خويشاوندش رأي داد، با مسايل ناپسنديكهگفتن را نسزد.
تا سرانجام، سومين ازآنباند، به خلافت برخاست، درحاليكه باد نخوت به غبغب افكنده و هدفي جزكامجويي از خلافت در سر نپروردهبود. و همراه او، فاميلش، به غارت بيتالمال پرداختند و چون شتريكه برگياه بهاران درآمده، مال خدا را بر باد دادند. تا آنروزكه رشتههايشگسيخت وكردار ناشايستش،گريبانش را گرفت و غوطهوري در نعمت، و طغيان در بهرهوري، و سوءاستفاده از اموال عمومي، هلاكش ساخت.
پس از قتل عثمان، انبوه مردمِ رنجديده، بهيكباره، چون يالكفتار، از هر سوي، به خانهام ريختند،آنچنانكه بازويم شكست و ردايم دريدهگشت.آنان، بهفشردگيِ گوسپندانِگرگزده،گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را بهسويم افكندند و سرانجام، خلافت را بر من تحميلكردند............
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۲
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.