قلم بدستان گستاخ که دین را تخریب می کنند ؛از تاریخ عبرت بگیرند

آوردهاند: درگذشته، عابدي مشغول نماز بود. چندكودك را ديدكه مرغي را گرفتهاند و بال و پرآنرا ميكَنَند.آن مرغ فرياد ميكشيد وكودكان اعتنايي به فريادش نميكردند. ولي عابد، نمازش را قطع نكرد و نرفتآنمرغ را از دست بچّهها بگيرد. به وليّ زمان وحي شدكه: به اينعابد بگو: تو بهخاطر هميننمازت جهنّمي شدي. زيرا وظيفه داشتي نمازت را قطعكني و مرغ را از دست بچّهها بگيري. و چون به وظيفه عمل نكردي، جهنّمي شدي!
حال، اگر بال و پر مرغي را بكنند و عابد به دادش نرسد و جهنّمي شود، پس اگر ما ببينيم بال و پر دين را ميكنند و دين ناله ميكند وكمك ميطلبد و چيزي نگوييم و بهكار خود ادامه دهيم، در پيشگاه خدا چه وضعي خواهيم داشت؟!
آنكسانيكه با قلمها و زبانهايگستاخ و بيشرم و حياي خود، دين را تخريب ميكنند و اينرا به حساب روشنفكري خود ميگذارند، بايد از تاريخ عبرت بگيرند و بدانند مبارزة با دين و پريدن و ناخنكشيدن به چهرة آن، تازگي ندارد و كار نوظهوري نيست. بلكه سابقة هزاران ساله دارد و از همان نخستين روزيكه دين روي زمينآمدهاست، دستهاي از انساننمايان، در برابر انبيا وآورندگان دين(ع) به مقابله برخاستهاند. اوّلين بهاصطلاح روشنفكر در روي زمين، قابيل پسر حضرتآدم(ع) بودكه عليه دين قيامكرد و به تمرّد از حكم خدا پرداخت و برادرش، حضرت هابيل را كشت.
تا رسيد به زمان حضرت نوح(ع)كه بهنظر شما، ماقبل تاريخ است. مردمآن روزگاران نيز، همينمنطق را داشتند.
قرآن ميفرمايد: فَقالَ المَلأ، اَلَّذينَكَفَروا مِن قَومِه: مانَراكَ إلاّ بَشَراً مِثلَنا، وَ مانَراكَ اِتَّبَعَكَ إلاَّ الَّذينَ هُم أراذِلُنا بادِيَ الرَّأي وَ مانَري لَكُم عَلَينا مِن فَضل، بَل نَظُنُّكُمكاذِبين؛
به جناب نوح(ع) ميگفتند: پيروانآيين تو، در نظر ما، مشتي اراذل پست و فرومايهاي هستندكه سادهلوحانه، فريب تو را خوردهاند و ما شما را جز افرادي دروغگو نميدانيم.
چنانكه واضح است، منطق ماقبل تاريخ قوم نوح(ع)، با منطق روشنفكرمَآبان امروزي، تفاوت چنداني ندارد.
چنانكه اينها نيز مسلمانان پيرو اسلام و قرآن را جمعي سادهلوح خرافاتي قلمداد ميكنندكهگاه راجع به حجاب زن وگاه، راجع به ربا و معاملههاي رايج در بازار، وگاه راجع به قِمار و غنا سخن ميگويند. اگر منطق روشنفكرانه ايناست، پس هزاران سال قبل، اينمنطق وجود داشته و افراد زيادي هم، پيروآن بودهاند. از ابتداي ظهور اسلام و نزول قرآن نيز، گروههايي با همينمنطق در برابرآن ايستاده و توفانهايي عجيب و سهمگين برايكوبيدن و نابودكردنش بهوجودآوردند.
مصاديق بارزآن، معاويه و يزيد بودند. معاويه ميگفت: دَفناً دَفنا. يعني، اسم پيامبر را كه بالاي منارهها بههنگام اذان ميبرند، بايد دفنكنم. و نميگذارم نام او بماند! حال، شاهديمكه: او خود دفن شد، نه نام پيغمبر؛ وَ رَفَعنا لَكَ ذِكرَك.
يزيد نيز بسيار روشنفكرانه عمل ميكرد! ازآنجهتكه بيپروا سخن ميگفت و باشهامت اقدام به هركاري ميكرد.
او در مجلس مسلمانانكه بهاصطلاح اميرالمؤمنينآنها بود، علني شراب ميخورد و در حال مستي شعر ميخواندكه:
لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا مَلَكٌ جاءَ وَ لا وَحيٌ نَزَل
يعني، وحيِ چه؛ قرآنِ چه! ولشكنيد! اين يك سلطنت و پادشاهي بودكه مدّتي بازيچة دست بنيهاشم بود و امروز به دست ما افتادهاست. در حال حاضر، چه كسي جرأتگفتن چنين سخني را با اينصراحت، در محافل مسلمانان دارد؟
قرآن ميفرمايد: فَجَعَلناهُم أحاديث وَ مَزَّقناهُمكُلَّ مُمَزَّق؛ ما همة آنقدرتها را پوسانديم و بهصورت قصّه و داستان درآورديم.
بدانيد درخت اسلام، خشك شدن ندارد و درختكهنسال و ريشهداري است كه بهفرمان خدا و بهدست اولياي خدا، در اعماق جهان فرو رفتهاست و با خون عزيزان خدا آبياري شده و شاخ و برگ بهآسمانكشيده و به ميوه و محصول نشستهاست و ممكن نيست قدرتي در عالم بتواند ريشة ايندرخت را بخشكاند، مگر آنكه اوّل، ريشة خدا را بخشكاند.
اگر خدا از بين رفت، دين نيز از بين ميرود. تا خدا برقرار است، دين خدا هم برقرار است.
حال، اگر جاهل مغروري از راه برسد و با چوب، ضربهاي بر تنة ايندرخت بزند، تنها ممكن است چند برگي از درخت، بر زمين بيفتد، ولي مُحال استكه با آن ضربه، ريشة آندرخت خشك شود. بلكه از نو، برگهاي سرسبز ميروياند و مجدّداً ميوة شاداب ميدهد؛
أ لَم تَرَكَيفَ ضَرَبَ الله مَثَلاً كَلِمَهً طَيِّبَه،كَشَجَرَهٍ طَيِّبَه، أصلُها ثابِت وَ فَرعُها فِي السَّماء، تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإذنِ رَبِّها؛ ريشة ايندرخت، در عمق زمين ثابت است و شاخههايش بهآسمان رسيدهاست و در هر زمان، ميوة خود را با اذن خدايش ميدهد. و شما نميتوانيدآنرا از ريشه بركنيد.
تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱۳۹۲
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.