زندگي: دنيا وآخرت يا ...
زندگي: دنيا وآخرت يا ...
کلمة بُروج بهمعناي قصرها بوده و نامگذاري اينسوره به بروج بهتناسب سوگندي استکه درآية اوّلآنآمدهاست.
با توجّه به اينکه اينسوره از سورههاي مکّي است، چنين به نظر ميرسدکه هدف اصليآن تقويت روحيّة مؤمنان و تشويقآنان به مقاومت و پايمردي و شکيبايي در برابر فشارهايي استکه از ظالمان و مستکبران بر مؤمنان وارد ميشود. و لذا از ميان بيستودوآية اينسورهکه در صفحة 590 آمدهاند، قرآن پس از چهار سوگند، در پنج آية 4 تا 8 اينسوره، نمونهاي از مؤمنان واقعي را در داستان اصحابُالاُخدود ارائه ميکند.
اينآيات ميفرمايند: «مرگ و عذاب بر شکنجهگران صاحبگودالآتش باد؛ همانگودالهاي پر ازآتش شعلهور؛ آنها که در کنارآنگودالهايآتش مينشستند و به شکنجههاييکه دربارة مؤمنان اِعمال ميشد، تماشا ميکردند و هيچ جرمي ازآنها سراغ نداشتند، جز اينکهآنها به خداوند عزيز حميد ايمانآوردهبودند!»
در اينکه اينگروه شکنجهگر چه اشخاصي بودند و اينماجَرا مربوط به چه قومي است؟ در تفسيرآمدهاست: يکي از پادشاهان يمن بهنام ذونواسکه يک يهودي متعصّب بود و ميخواست همه را به دين يهود درآورد، شنيد در سرزمين نَجران، در شمال يمن، گروهي برآيين نصرانيّت زندگي ميکنند و ايمان به حضرت مسيح دارند. لذا بهسوي نجران لشگر کشيد و بهآنجا رفت و از مردمآنجا خواستکه دست از نصرانيّت بردارند و به دين يهود درآيند. وليآنها نپذيرفتند.
حتّي وقتي به مرگ تهديد شدند، حاضر بهکشته شدن بودند، امّا حاضر به صرفنظرکردن ازآيين حقّ خود نبودند.
ذونواس دستور داد خندق يا خندقها وگودالهايي وسيع و عميقکندند و هيزم درآنها ريختند وآتش افروختند و شايد موادّ آتشزايي هم در هيزمها بهکار ميبردندکه شعلهورتر و دامنهدارتر بشود و بهزودي خاموش نگرددکه خدا ميفرمايد: «اَلنّارِ ذاتِ الوَقود». آنگاه،گروهي از مؤمنان به دين مسيح(ع) را زندهزنده درآتش سوزاندند وگروهي را با شمشير قطعهقطعهکردند. تا آنجا که تعداد مقتولين به شمشير و سوختگان درآتش، به بيستهزار نفر رسيد!
در روايتي هم نظير اينجريان نقل شدهاستکه: وقتي مؤمنان را کنارگودالآتشآوردند، ندا دادند: هرکسآيين ما را نميپذيرد، بايد خودش را در اينگودالآتش بيفکند. و عجيب اينکهآنها چون ديدند هيچ راهي نيست، شجاعانه خود را درآتش افکندند و حتّي براي رفتن بهآتش، از يکديگر سبقت ميگرفتند!! در ايناَثنا، زنيآمد در حاليکه طفل يکماههاي در بغل داشت. رو بهگودالآتش رفت؛ همينکه نزديکآتش رسيد، عطوفت مادري در وجودش به هيجان آمد و مکثيکرد. ناگهان، طفل به زبانآمد وگفت: اِقتَحِمي يا أمّاه، إنَّ هذا وَ اللهِ فِي اللهِ قليل؛ مادر نترس و برو، به خدا سوگند، اين، در راه خدا چيز اندکي است. و مادر و فرزند، هر دو ميانآتش رفتند!! و اينکودک، از جمله اطفالي بوده که در نوزادي سخنگفتهاست.
آري؛ اين، نمونهاي ازآثار اعتقاد يقيني به حيات ابدي پس از مرگ است. اي خدا، چه ميشدكه بفهميم حيات حقيقي ما کجاست! ما ميترسيم اينحقيقت، روزي براي ما روشن شودکهکار ازکارگذشتهباشد و پشيماني نيز، ديگر سودي نداشتهباشدکه خدا ميفرمايد:کَلاّ إذا دُکَّتِ الأرضُ دَکّاً دَکّا، وَ جاءَ رَبُّکَ وَ المَلَکُ صَفّاً صَفّا، وَ جيءَ يَومَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَومَئِذٍ يَتَذَکَّرُ الإنسان وَ أنّي لَهُ الذِّکري، يَقول يالَيتَني قَدَّمتُ لِحَياتي؛ نه! چنان نيستکهآنها ميپندارند. درآنهنگام که زمين بهشدّت در همکوبيده شود و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند و درآنروز، جهنّم را حاضرکنند،آري؛ درآنروز، انسان متذکّر ميشود و به خود ميآيد و پي به حقيقت حيات خود ميبرد، امّا اين تذکّر و به خودآمدن، سودي به حال او نخواهد داشت. و لذا ميگويد: ايکاش براي زندگيام چيزي فرستادهبودم!
يعني،آنروز ميفهمدکه تازه زندگياش شروع شدهاست وآنچه در دنيا داشته، اصلاً زندگي نبودهاست؛ يک پردة سي ساله و پنجاه و هفتاد سالهاي بودهکه از پيش چشمش رد شده و از بين رفتهاست!
و واقعاً هم اگر هماکنون، هرکدام از ما، نگرشي بهگذشتة عمر خود بيفکنيم، ميبينيم مانند پردهاي از پيش چشم ما گذشته و جز تبعات نيک و بدکه در صفحة روح ما باقيگذاشته، ازآن اثري باقي نماندهاست!
تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۳۹۱
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.