جهان بینی ماکجا وجهان بینی انبیاء(علیهم السّلام)؟

انبيا(ع)، بر حسَب درجة اعلاي از معرفتكه نسبت به مبدأ هستي دارند، مكلّف به تكاليف خاصّي ميباشندكه از عهدة امثال ما بر نميآيد و اَحياناً در ميزان و ترازوي عقل و درك ناقص ما، توأم با اعتراض هم ميگردد.
مثلاً
همينكه ميبينيم حضرت ابراهيم(ع) از جانب خدا مأمور ميشود يك طفل نوزاد را با مادرش از يك شهرآبادِ پرنعمت، ببرد و در يك بيابان خشك و سوزان خالي از هرگونه وسايل زندگي بگذارد و برگردد.
اينكار، از ديدگاه ما، يككار عُقَلايي نيست و چراانگيز است.
البتّه،
اينحالت حيرتزدگي ما، منحصر به كارهاييكه پيامبران(ع) از سوي خدا مأمور به انجامآن بودهاند، نميباشد.
بلكه
در احكام و دستوراتي همكه بهنام دين، ازآنمقرّبان درگاه خدا به دست ما رسيدهاست، وجود داردكه: چرا فلانكار، واجب، و فلان كار، حرام شدهاست؟ چرا ميان مرد و زن، در برخي از برنامههاي زندگي خانوادگي و اجتماعي، تفاوت داده شدهاست؟ و چراهايي از ايندست!
در پاسخ به اينچراها، به ايننكته بايد توجّه دادكه:
نحوة جهانبيني ما، با نحوة جهانبيني انبيا(ع) فرق دارد.
انبيا(ع) ميگويند:
اينجهان هستي مبدأي دارد عليم و قدير و حكيم و سريعالحساب و شديدالعقاب و انسان را خلق كردهكه با برنامة معيّني كه خودش آنرا تنظيمكردهاست، او را حركت داده و به عالم قرب و لقاي خودشكه حيات ابدي و سعادت جاودانه است، برساند. وآنبرنامة تنظيمشدة از جانب خدا، همانبرنامة دين استكه از طريق وحي، به انبيا(ع) القا شده وآنها، به بشر ابلاغ نمودهاند. و بشر، چون به جهت محدود بودن عقل و درك و شعورش، قادر به احاطة برآغاز و انجام جهان نميباشد، چارهاي جز سر تسليم فرودآوردن در مقابل انبيا(ع) و پذيرش بيچون و چراي احكام و دستوراتآنها نخواهد داشت.
اين، نحوة جهانبيني انبيا(ع) استكه جز خدا وآفريدگار جهان، واقعيّتي نميشناسند و جز اجراي دستور و فرمان او، وظيفهاي براي خود نميدانند.
امّا نحوة جهانبيني ما آدميان، با صرفنظر از ارشاد و هدايت انبيا(ع)، هماناستكه قرآنكريم، از زبانكافِران، نقل ميكندكه:
وَ قالوا ما هِيَ إلاّ حَياتُنَا الدُّنيا نَموتُ وَ نَحيا وَ مايُهلِكُنا إلاَّ الدَّهر؛
گفتند: در عالم، واقعيّتي جز همينزندگي دنيا نيستكه نسلي ميميريم و نسل ديگري زنده ميشويم وآنچهكه ما را ميميراند، دهر است و طبيعت.
طبيعت استكه زنده ميكند و ميميراند؛ نه خدايي دركار است، و نه معادي و بازگشت و حساب وكتابي.
اين، منطقكفّار استكه جز همينزندگي دنيا، واقعيّتي دركار نيست.
وآن هم، منطق پيامبران(ع) استكه:
وَ ما هذِهِ الحَياهُ الدُّنيا إلاّ لَهوٌ وَ لَعِب، وَ إنَّ الدّارَ الآخِرَه لَهِيَ الحَيَوان؛
اينزندگي دنيا، جز سرگرمي و بازي، چيزي نيست و بهيقين، سرايآخرت استكه زندگي بهمعناي واقعي است.
فرق و فاصلة بين ايندو منطق، از زمين تا آسمان است.
ولي مَعَالاَسَف،
ما مردميكه ادّعاي اسلام و ايمان به مبدأ و معاد داريم،آنچنان دلبستگي به دنيا و شؤون دنيوي پيدا كردهايمكهگويي عملاً منطق كفّار را تأييد ميكنيم و وقتي سخن قرآن را ميشنويمكه:
وَ ما هذِهِ الحَياهُ الدُّنيا إلاّ لَهوٌ وَ لَعِب؛
اينزندگي دنيا، جز سرگرمي و بازي، چيزي نيست،
تعجّب ميكنيم و شايد در دل، پوزخندي هم بزنيمكه:
يعني چه؟ مگر ما بچّهايمكه با چيزي بازي كنيم؟آيا قصرها و كاخها و برج و باروهاي سر به فلككشيده، خانههاي مجلّل و باشكوه، پست و مقامهاي عالي و چشم پركن، رياستها و سلطنتها، اينها، همه، بازيچهاند و ماية سرگرمي؟!
در جواب عرض ميشود:
آري؛ ما همه، بچّهايم و اينها همه، بازيچهاند.
منتها،
بچّگي دورانهاي متعدّد دارد و بازيچه هم، اَشكالگوناگون.
دوراني بر ما گذشتكه بچّة چهار پنج ساله بوديم. درآندوران، اسباب بازي ما تيلههاي سنگي و فلزّي و هستههاي خرما بود و بر سر همانها، با همبازيها دعوا ميكرديم و بر سر و صورت هم ميپريديم و به هم بد و بيراه ميگفتيم.
شبكه ميشد، بازي تمام ميشد و همه، به خانههاي خود ميرفتيم. ولي تازه، در خانه، با خشم و توبيخ مادر مواجه ميشديم و ما را كتك ميزدكه: چرا خودت و لباست را كثيفكردي؟آب و صابون ميآورد و ما را شستوشو ميداد.
حال،
آندوران چهار پنج سالگي سپريگشته و دوران چهل پنجاه سالگي رسيدهاست و اسباب بازيها هم فرق كرده.آنبچّة پنج ساله، اسباب بازياش، تيلههاي سنگي و هستههاي خرما بود، امّا اينبچّة پنجاه ساله، اسباب بازياش، خانه و مغازه و ييلاق و قشلاق و انواع و اقسام سازمانها و مؤسّسات ثروتاندوزي و رياستسازي است.كه هماكنون، ميبينيم در دنيا، اينبچّههاي چهل پنجاه ساله، بر سر هميناسباب بازيها، چگونه بر سر وكلّة هم ميكوبند و خانوادهها را بيسر و سامان، و ملّتها را به خاك و خون ميكشند. اينان، شب مرگشانكه فرا رسيد، تمام اينها را ميريزند و با روحيكثيف و سياه و ظلماني وارد خانة قبر ميشوند وآنجا با خشم و غضب فرشتگان موكّل بر عذاب مواجه ميشوند.
آنگونهكه قرآنكريم ميفرمايد:
وَ لَو تَري إذ يَتَوَفَّي الَّذينَكَفَروا اَلمَلائِكَه يَضرِبونَ وُجوهَهُم وَ أدبارَهُم، وَ: ذوقوا عَذابَ الحَريق
، ذلِكَ بِما قَدَّمَت أيديكُم، وَ أنَّ الله لَيسَ بِظَلاّمٍ لِلعَبيد؛
اگر ببينيآنهنگامي را كه ملائكه، جانكافران را ميگيرند، در حاليكه بر صورت و بر پشتشان ميزنند و ميگويند: بچشيد عذابآتش سوزان را، اين، هماناستكه با دست خودتان، از پيش فرستادهايد، وگرنه، خدا كه به بندگان ستم روا نميدارد.
بنابراين،
وقتي از قرآنکريمکه منطق انبيا و پيامبران خدا(ع) را بيان ميکند، بشنويمکه:
وَ ما هذِهِ الحَياهُ الدُّنيا إلاّ لَهوٌ وَ لَعِب؛
اينزندگي دنيا جز سرگرمي و بازي، چيز ديگري نيست،
باورمان بشودکه واقع مطلب همين است و ما که دل به مال و جاه دنيا بستهايم، بهراستي بچّههايي هستيمکه با اينبازيچة دنيا بازي ميکنيم.
آنروز به رشد و بلوغ عقلي ميرسيم که اينبازيچهها را از خانة دل بيرون بريزيم و با حضرت خالق عليم حکيم عشق بورزيم.
اين، ندايآسماني قرآن استکه درگوش دل انسانهاي رشيد عاقل طنينانداز استکه:
يا أيُّهَا الإنسان، إنَّکَکادِحٌ إلي رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقيه؛
اي انسان، تو، خود را بشناس و پي به ارزش وجودي خود ببر، تو را آفريدگار حکيم،آنچنان ساختهکه ميتواني او را بشناسي و عشق و مَحبّت او را کهکُلُّالکمال وکُلُّالجمال است، در دل بنشاني و براي رسيدن به عالم قرب او، به پرواز درآيي و سرانجام، به ديدار او نايلگردي.
حال،آيا حيف نيست توکه ميتواني عرشنشين باشي، اينچنين خود را خاکنشين و مزبلهنشينگرداني؟
دلا، تا کي در اين کاخ مجازي / کنـي ماننـد طفـلان، خاکبــازي
توييآن دستپرور مرغگستاخ / که بودتآشيان بيرون از اينکاخ
چـرا زان آشيـان بيگانـه گشتـي / چو جغدان مرغ اين ويرانه گشتي
بيفشان بال و پر زآميزش خاک / بپـر تـا کنگـرهي ايــوان افــلاک
خليـلآسـا، درِ مُلـک يقيـن زن / نـــواي لا اُحِــــبُّ الآفِليــــن زن
تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.