اينزندگي سخت، ازكجا آمد؟
اينزندگي سخت، ازكجا آمد؟
از دوازده آية 114 تا 125 سورة طه از صفحة 320 ، دهآية نخست، پيرامون داستانآدم و حوّا سخن ميگويند. و دو آية پاياني اينصفحه، بهانضمامآية آغازين صفحة بعد، تكليفآنانرا كه فرمان حق را فراموش ميكنند، روشن مينمايد.
خدا، در اينآيات ميفرمايد: «وَ مَن أعرَضَ عَن ذِكري، فَإنَّ لَهُ مَعيشَهً ضَنكا»؛ «مردم رويگردان از ياد من، در دنيا، دچار زندگي پيچيده و تنگ و دشواري خواهند شد» و از هيچچيز و هيچكس، روي خوش نخواهند ديد.
«وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيامَهِ أعمي»؛ «و پس از مرگ نيز،آنها را كور و نابينا وارد محشر ميكنيم».
آنجا زبان به اعتراضگشوده و «قال: رَبِّ لِمَ حَشَرتَني أعمي وَ قَدكُنتُ بَصيرا»؛ «ميگويد: پروردگارا، منكه در دنيا چشمدار و بينا بودم، پس چرا اينجا مرا كور محشوركردهاي»؛ «قال:كَذلِكَ أتَتكَآياتُنا، فَنَسيتَها، وَكذلِك، اَليَومَ تُنسي»؛ خداوند «جوابش ميدهد:آري؛ در دنيا آيات و نشانههاي ما بهسراغتآمد، امّا توآنها را ناديدهگرفتي و با بياعتنايي از كنارشانگذشتي و فراموششان نمودي! امروز هم ما تو را فراموشكرده» و مورد بياعتنايي قرار ميدهيم.
در واقع، مصداق روشن اينآيات، ما مردمي هستيمكه مسؤوليّتها و وظايف خود را بهدنبال فراموشكردن ياد خدا به فراموشي سپرده و غرق در شهوات و دنياطلبي شدهايم. و خودمان هم بهتر از هركس ميدانيمكه نسبت به خدا و دين خدا، در بياعتنايي شديدي بهسر ميبريم. اينآيات، عامل اصلي اينهمهگرفتاري را در تنگناهاي زندگي، از اقتصادي و سياسي و اجتماعي، همينروگرداني از ياد خدا معرّفي ميفرمايند. جالب اينكه با وجود اينهمهپيشرفت در امكانات مادّي زندگي،آرامش و خوشي بسياركمترگشته و جاي خود را به اضطراب و نگراني دادهاند. و اگر پاي درد دل پيرترها بنشينيم، همه، حسرت خوشي سالهاي جوانيشان را ميخورند. دليلآن، طبق صريح اينآيات، همانفراموشي خداست.
ما تصوّر ميكنيمكه اگر نسبت به وظايفمانكوتاهيكنيم، مثلاً نسبت به نمازكاهليكنيم يا نسبت به اداي حقوق حقّة مردم، سهلانگاري نماييم، طوري نميشود و حتّيآنرا نوعي زرنگي ميدانيم. درحاليكه قرآن در اينآيات ميفرمايد: خير؛ خيلي طورها ميشود. و اثرآن، همينزندگي ناخوش ماست.
ميگويند: ملاّنصرالدّين شنيدهبودكسيكه حشيش بكشد، مست ميشود و تغيير حال پيدا ميكند، مخصوصاً اگر در حمّام باشد. از يك عطّار، قدري حشيش خريد و داخل حمّامي عمومي رفت و در ميان حمّام، قدري حشيشكشيد. ولي بهنظرشآمدآنتغيير حاليكه بايد در او ايجاد شود، نشد. پيش خودگفت: حتماً فروشندة اينحشيش،آدم متقلّبي بوده و حشيش قلاّبي به من دادهاست. از شدّت ناراحتي، نيمهعريان از حمّام بيرونآمد در حالتيكه تنها، يك لنگ به خود بستهبود و بهسمت عطّاري به راه افتاد. وقتي بچّهها او را با آنوضع ديدند، دنبالش افتادند و هياهو راه انداختند؛كفزنان و پايكوبان، دورهاشكردند تا مقابل دكان عطّاري رسيدند. عطّار بيچاره، ناگهان، به خودآمد و ديد عجب! ملاّ چه قيامتي بهپا كرده و غوغاي غريبي بهوجودآورده و جمعيّت انبوهي جلوي مغازهاش ايستادهاند. ترسيدكه: چه خبر شده؟ ملاّ با صداي بلند فريادكشيد: اي متقلّب، به من حشيش قلاّبي دادهايكه هيچ تغيير حالي در من ايجاد نكردهاست. عطّار، با صداي بلند خنديد وگفت: عجب! جناب ملاّ، مگر تغيير حالي از اين بهتر هم ميشودكه لُخت و عور از حمّام بهكوچه و بازارتكشيده و ماية مسخرة مردمت ساختهاست؟!
حالا ما هم با خود ميگوييم: ما پشت پا به دين زدهايم و از ياد خدا رويگرداندهايم، امّا هيچ اتّفاقي هم نيفتاده و بلايي از سوي خدا كه وعدهكردهبود، نيامده و عذابي دامنگير ما نشدهاست و تغيير حالي پيدا نكردهايم!!
درحاليكهگفتهاند: اگر پاي عاقل به سنگ بخورد، ميفهمد ازكجا چوب ميخورَد. امّا آدم جاهل، اگرگردنش هم بشكند، نميفهمد اينبلا ازكجا به او رسيدهاست.
و تازه، اين، از نظر زندگي زودگذر دنيايي است. درآخرت نيز بهخاطر همينروگرداني از ياد خدا، از ديدن جمال حق محروم خواهيم بود و به ما خواهندگفت: چون در دنيا، از قرآن رويگردان بودي، به اينكوري مبتلا شدهاي.
حال، اگرآنروز، ما به خدا بگوييم: پروردگارا، ما كي رويگردان از قرآن و ناسي قرآن بوديم؟! ما در تمام عمر، سر وكارمان با قرآن بود. قاري و حافظ و مفسّر قرآن بوديم. هميشه، قرآن در بغل ما بود. پيش از عروس، قرآن را به حِجله ميبرديم و در خانة نو، پيش از اثاث، قرآن را بهآنخانه ميبرديم.
در جواب، به ما خواهندگفت: بله؛ همة اينها درست است. تنهاعيب شما، اين بودكه قلباً ناسي قرآن و رويگردان از آن بوديد! اخلاق و اعمالتان، خالي از قرآن بود. بخل وكبر و حسد، دنيادوستي و رياستطلبي، در سراپاي زندگي شما نمايان بود. تنها، قاري و حافظ و مفسّر قرآنبودن و حتّي فقيه و مجتهد و صاحب فتوابودن و رساله به دست مردمدادن نيز دليل قرآنيبودن جان نميباشد.
عمرت به سرآمد، توآدم نشدي! دردت به لبآمـد، تو درمان نشدي!
قاضيّ و خطيب و پارسا و مفتي اينجمله شدي، ولي مسلمان نشدي!!
پس، وا اَسَفا، از اينكوري و نابينايي رسوا،كه چه ناكاميها و سوز وگدازها بهدنبال خواهد داشت!! بنابراين، اي مصدّقان و باورداران قرآن، نهمگر اينكتاب براي هدايت ما آمده تا بصيرت و بينايي خاصّ قلب انسان را به ما عطا كرده و ما را از نابينايي دل برهاند؟! پس، بياييد تا دير نشده و ايّام مهلت، سپري نگرديده، از ايننورافكنآسماني و چشمآفرين الهي، استناره و استمداد نماييم و پيش از فرا رسيدن روز انتقال بهآنجهان، نوريگرفته و چشمي بگشاييمكه وقت، تنگ است و سررسيد اجل، نامعلوم. و ازآنسو،كوردلان و تاريكقلبان، از سعادت جاودانيآنجهان، بهكلّي محروم.
پس، وا فَضيحَتا كه از اينهمهقيل و قال و بحث و جدل، طَرْفي نبنديم و ازآنهمهخواندن و شنيدنآيات قرآن و انباشتنآنها در مغز و حافظه، نوري نگيريم،آنگونهكه قلب، از قرآن تغذيه شده و از انواع غذاهايآسمانيآن نيرو بگيرد و طعم و رنگ و بوي قرآن در وي پديدآيد و حقّاً مُرَبّا به تربيت قرآنيگردد تا آنجا كه خود، شعبهاي از قرآنگشته و در حدّ و سطح خويش، ذكر و نور و شفا و رحمت و سرچشمة انواع فضايل شود تا درآنسرا نيز منبع نوريگرديده و در پرتو نور خويش، راه جنان را از نيران بشناسد.
و جدّاً بترسيمكه بعد از يك عمر سخن از قرآن و عقايد و اخلاق قرآنگفتن و شنيدن، روزيكه به سرمنزل مقصود رسيديم، خود را ببينيمكه از قرآن و عقايدآن، بهكلّي بيبهره و عاري هستيم!!
أعاذَنَا الله مِن ذلِكَ الخِزيِ العَظيم.
تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۳۹۱
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.