ايمانِ عِلمي نجاتبخش نيست!
از هشت آية 171 تا 178 سورة اعراف از صفحة 173، خداوند پس از اشاره به عهد و پيمانيكه از ما انسانها گرفته، در چهارآية پاياني اينصفحه، از عالمان فريب دنيا خورده، نمونهاي ارائهکردهاست تا هشداري براي پيروانش باشد.
اينآيات، روي سخن را به پيامبر(ص)کرده و ميفرمايند: «برايآنها بخوان سرگذشتآنکس را که ما آيات و موجبات تقرّب به خود را به او داديم، ولي او بر اثر تَسويلات نفس، از پوششآنآيات درآمد و به همينجهت، شيطان بهسراغش شتافت و بر وي دست يافت و سرانجام، ازگمراهان شد. و اگر ميخواستيم، مقام او را با اينآيات و علوم آسمانيکه داشت، از طريق عمل به دانستههايش بالا ميبرديم، ولي او بهجاي حرکت بهسوي عالم بالا، براي هميشه، به زمين چسبيد و فريفتة لذّات ناپايدار زندگي پست مادّيگرديد و بر اثر پيروي از هواي نفس خود، رو به سقوط هميشگي رفت. مَثَل او مانند مَثَل سگ هار استکه اگر به او حملهکني، دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذاري، باز چنين ميکند...اينقصّه و امثالآنرا براي مردم بازگوکن؛ شايد بينديشند و عبرتگيرند و هشيار شوند».
برحسَب استفادة از روايات وگفتار مفسّران، سرگذشت مذکور در اينآيات شريفه، مربوط به مردي است بهنام بَلعَمِ باعورا كه در عصر حضرت موسي زندگي ميكرده و از علماي مشهور بنياسرائيل بوده و از نظر داشتن مقامات روحاني و معنوي عِلاوه براينکه خود يک مبلّغ نيرومند و مؤثّر در راه ترويج دين خدا وکمککار پيامبر بزرگ خدا، موسي(ع) بودهاست، از حيث صفاي باطن وکرامت روحي هم مردي قِدّيس و مستجابالدّعوه در بين مردم به شمار ميآمدهاست!
ولي يالَلعجبکه با اينهمه علم و صفاي نفس و قداست روح، نتوانست خود را از دام وکمند شيطان در امان نگه دارد و سرانجام، بر اثر فريفتگي در مقابل جلوهگريهاي دنيا و جذبههاي مال و مقام، به زانو درآمد؛ تسليم هواي نفس و متمايل به دستگاه طاغوتي فرعون عصر خودگرديد وآخِرُالامر، از مسير حق خارج و از خدا روگردان شد؛ تمام مقامات معنوي را از دست داد تا آنجا که در صف مخالفين حضرت موسي(ع)، پيامبر عظيمالشّأن خدا قرارگرفت!!
بزرگان فرمودهاند: ايمان دوگونه است: ايمان عِلمي و ايمان عَملي.
بهدستآوردن ايمان علمي براي انسانآسان است. انسان ميتواند با اندکمطالعهاي در نظام حيرتانگيزآفرينش، به وجودآفريننده و ادارهکنندهاي عليم و حکيم پي ببرد. اين ايمان علمي استکه همة انسانها،کم و بيش ازآن بهرهمندند.
امّا بايد دانستکه اينايمان علمي، منشأ اثر واقع نميشود. يعني، غرائز را نميتواند تعديلکند. انسانيکه تنها، داراي علم است، وقتي به پول و مقام و جاه برسد، دچار لغزش ميشود يا ديدن زن زيبايي، او را از خود بيخود ميکند. چون شهوات نفساني، در وجودش حاکم است و علم او، بهتنهايي، نميتواند مانع از هجوم شهوات شود. اينعلم وجود دارد، ولي درعينحال، غرائز بر او حاکمند و لذا غرائز در وجود انسان توفان بر پا ميکنند و هر علمي بهعنوان ايمان، نميتواند مانع از هجوم توفان غرائز شود. بلکه انسان با داشتن همانايمان علمي بهدنبال غرائز ميرود. بعد از مدّتيکه بهدنبال غرائز رفت،کمکم، خودِ اينغرائز، ايمان اوّلي وي را تضعيف ميکنند و تدريجاً ضعيف و ضعيفتر ميشود تا آنکه بهکلّي، چراغ ايمانش خاموش ميشود؛ ثُمَّكانَ عاقبَهَ الَّذينَ أساؤُا السّوأي، أنكَذَّبوا بِآيات الله وَكانوا بِها يَستَهزؤن؛ انسانهاييكه ميفهمند و عالم هستند، امّا بدعملند، اينبدعمليها،کارآنها را به جايي ميرساندکه در اصل قيامت و حساب، به شکّ و ترديد ميافتند و سرانجام، منکر ميشوند وآنرا بهاستهزا ميگيرند.
اينآيات نشان ميدهندکه بلعم باعورا ايمان داشته، ولي اينايمان، نتوانسته جلوي غرائز او را بگيرد. اينايمان، ايمان علمي استکهکم و بيش، همة ما اينايمان را داريم، امّا همانطورکه ميبينيم، نميتواندآنچنانکه بايد، ما را حفظکند.
امّا ايمان عملي، ايماني استکه بر اثر تکرار عمل در روح و جان انسان پيدا ميشود. يعني، بر طبق هماندستوراتي که از طريق ايمان علمي بهدستآوردهاست، عمل ميکند. و لو در حقّانيّتش ترديد هم دارد، به همان عملکند. ما اگر ايمان ضعيفي داشتهباشيمکه به حدّ يقين نرسيدهباشد، ولي همينقدرکه ميدانيم خدايي داريم عالم و حکيم، و پيغمبر و قرآني فرستاده و دستوراتي واجب و حرام دارد، همينمقدارکافي است براي عمل بر طبق اينايمان علمي. البتّه، روشن استکه در ابتدايکار، انجام اينواجبات و ترککردن اينمحرّمات، بر ما دشوار است؛ عقب زدن ربا و رشوه و پا نهادن بر روي بسياري از شهوات، دشوار است، ولي به هميناحکاميکه بهنظر ما دشوار است، با تکلّف همکه باشد، بايد عمل کنيمکه معناي تکليف، همين استکهکُلفَت دارد و مشقّت. همين را عملکنيم و بدانيمکه خداوند اينچنين قرار دادهکه هر چه بيشتر عملکنيم، روح ما لطيفتر ميشود و پردهها کنار ميروند؛ مطلب را ميفهميم و روشن ميشويم. و اين روشني، منظور نظر خدا و رسول(ص) است و اينايمان، همانايمان عملي است.
نمونة بارز ايمان عملي، يوسف صدّيق(ع) است. او به جايي رسيدکه هر چند، لغزشگاه بزرگي برايش پيشآمد، امّا غريزه نتوانست در مقابلش قد عَلَمکند؛ غَلَّقَتِ الأبواب وَ قالَت: هَيتَ لَک. قالَ: مَعاذَ الله إنَّهُ رَبّي أحسَنَ مَثواي، إنَّهُ لايُفلِحُ الظّالِمون. وَ لَقَد هَمَّت بِه، وَ هَمَّ بِها لَولا أن رَأي بُرهانَ رَبِّه.کَذلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السّوءَ وَ الفَحشاء إنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصين؛ زليخا همة درها را بست وگفت: به نزد منآي. يوسفگفت: پناه بر خدا که او پرورندة من است و جايگاه مرا نيکو داشتهاست، بيترديد، ستمکاران رستگار نميشوند. بيگمان،آنزن قصد اوکرد، و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نميديد،آهنگ او ميکرد. بدينگونه، زشتيگناه را از او دور نموديمکه او از بندگان خالصشدة ما بود.
مسير يوسف(ع) عبادت بود و عبوديّت. و چون عبادت بود، بااخلاص بود. و همينعبوديّت بااخلاص، او را بهآن درجه از ايمان و يقين رساندکه: إنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصين؛ او از بندگان خالصشدة ما بود.
حال، مسير ما هم همين است. اگرچه، بسيار دشوار است، ولي شدني و طيکردني است.
آري؛ ما ايمان داريم، امّا ايمان علمي. اينايمان، بايد با عمل رشدکند. اگر عملي شد، دنبالش ايماني بالاتر و يقين و روشندلي خواهدآمد؛ إن تَتَّقُوا الله، يَجعَل لَکُم فُرقانا؛ اگر شما محرّماتي را کهگفتيم، ترککرده و واجباتي را کهگفتيم، انجام دهيد،گرچه، با تکلّف نيز همراه باشد، مطمئن باشيدکه نتيجهاش فرقان خواهد بود. در روح و جان شما، نيرويي به وجود ميآيدکه جداکنندة بين حقّ و باطل ميشود و اصلاً بهطور روشن، ميفهميدکه چه بايد بکنيد و چه نبايد بکنيد؛ يَجعَل لَکُم نوراً تَمشونَ بِه؛ نور و مشعلي فراراهتان قرار ميدهدکه در پرتوآننور راه ميرويد و به مشکلي بر نميخوريد.
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۳۹۱
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.