اهمّیّت اهلیّت درپاسداری از دین واحیای فریضه نماز

نکتهايکه درآية شريفة 37 سورة مبارکة ابراهيم از صفحة 260 :
«رَبَّنا، إنّي أسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّم، رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوه»؛
«خدايا، هدف من از اِسکان ذرّيّهام در اينوادي غيرِ ذي زَرع، اين بودهکه: پاسدار دين تو و بهپادارندة نماز باشند».
جلب توجّه ميکند،آنکه:
نگفتهاست: أسکَنتُ ذُرِّيَّتي،
بلکه عرضكرده: «أسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي».
و فرق بين ايندو تعبير،آناستکه:
در تعبير دوم،کلمة «مِن»، دلالت بر تبعيض ميکند و نشان ميدهد که:
بعضي از ذرّيّة ابراهيم(ع)، ايناهليّت را دارندکه پاسدار دين خدا و زنده نگهدارندة نماز باشند، نه همة آنها.
چون ابراهيم (علیه السّلام)دو فرزند داشته بهنامهاي اسماعيل و اسحاق. از اسحاق طايفة بنياسرائيل، و از اسماعيل اعراب و طايفة بنيهاشم بهوجودآمدهاندکه همة ايندو طايفه ذرّيّة ابراهيم(ع) هستند. ولي همه افراد صالح و متديّن به دين حق نبودهاند! سامريکهگوسالة طلايي ساخت و انبوه عظيمي از مردم را به بتپرستيکشاند، از بنياسرائيل و از ذرّيّة ابراهيم(ع) است.
در ميان اعراب، مشرکان و بتپرستان از نسل اسماعيل(ع) فراوان بودهاند حتّي در ميان بنيهاشم،آدمي مثل ابولهب که يک سوره از قرآن، در مذمّت او نازل شده و عموي پيامبر اکرم(ص) بودهاست، و همچنين، حاكمان جبّار بنيعبّاس از نسل اسماعيل(ع). و همه، از ذرّيّة ابراهيم(ع) هستند.
البتّه، تعدادي از انبياي سَلَف(ع)، مانند حضرات يعقوب و يوسف، موسي و عيسي، داود و سليمان و ايّوب(ع)، از نسل اسحاق(ع)، و همچنين، حضرت رسول اكرم(ص) و ائمّة هدي(ع)، از نسل اسماعيل(ع) و ذرّيّة ابراهيم(ع) هستند.
پس نتيجه اين شدكه:
برخي از ذرّيّة ابراهيم(ع) اهليّت اينرا داشتهاندكه پاسداران دين خدا و برپانگهدارندگان نماز باشند.
از اينروستكه:
حضرت ابراهيم(ع) در دعايشگفته:
«رَبَّنا، إنّي أسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّم، رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوه»؛
«بارالها، من، بعضي از ذرّيّهام را آوردمکه نماز را بهپا دارند».
و قبلاً نيزگفتهبود:
«فَمَن تَبِعَني، فَإنَّهُ مِنّي»؛
«تنهاملاك و معيارِ اينكهكسي انتساب به من داشتهباشد و از من محسوب شود، تبعيّت از من در مسير توحيد است».
و با اينجمله، اعلامكردهبودكه:
در منطق من، پيوند نَسَبي، داراي اهمّيّت و ارزش نيستكه مثلاً: فلانآدم، چون پدر يا پسر من يا برادر و قوم و خويش من است، پس، از من است و محترم.
خير؛
بلكه
«آنكسكه پيرو من و در مسير دين من است، از من است».
يا اينکه:
خداوند به پيامبر بزرگوار خود، حضرت نوح(ع) دربارة پسرش، چون پيوند مكتبي با او نداشت و منحرف از مسير توحيد بود، با لحني قاطع و محكم اعلامكرد:
إنَّهُ لَيسَ مِن أهلِك؛
او، در عين حالكه پسر توست، در نظر من، از اهل و خاندان تو محسوب نميباشد.
و نيز،
جناب ابراهيم(ع) عموي خودش،آزر را كه بتپرست بود و گرايش به توحيد نداشت، از خودش طردكرد.
در سورة مريم ميخوانيم:
وَ اذكُر فِي الكِتابِ إبراهيم...إذ قالً لأبيه: يا أبَتِ، لِمَ تَعبُدُ ما لايَسمَعُ وَ لايُبصِر؛
ابراهيم...به پدرشگفت: اي پدر، چرا موجودي را ميپرستيكه نه ميشنود، و نه ميبيند؟
درآيه اگرچه تعبير به پدر شده، ولي از روايات استفاده ميشودكه آزرِ بتپرست، پدر ابراهيم(ع) نبوده، بلكه عموي او بودهاست.
در لغت عرب، به عمو، پدرگفته ميشود. در قرآن ميخوانيم:
إذ حَضَرَ يَعقوبَ المَوت، إذ قالَ لِبَنيه: ما تَعبُدونَ مِن بَعدي؟ قالوا: نَعبُدُ إلهَكَ وَ إلهَآبائِكَ إبراهيمَ وَ إسماعيلَ وَ إسحاق، إلهاً واحِداً وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمون؛
هنگاميكه مرگ يعقوب فرا رسيد، درآنهنگام به فرزندانشگفت: بعد از من، شما چه چيز را ميپرستيد؟گفتند: خداي تو و خداي پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداي يكتا را ميپرستيم و ما، در برابر او تسليم هستيم. درآية شريفه، چنانكه ميبينيم، اسماعيل، جزءآبا و پدران يعقوب(ع) به حساب آمده، در حاليكه اسماعيل(ع)، عموي يعقوب بوده، نه پدر او.
در موردآزرِ بتپرست هم مطلب همين استكه او عموي ابراهيم بوده نه پدر او. چونآبا و اجداد انبيا تا به حضرت آدم برسد، جملگي، موحّد بودهاند. در حديث معروفي، از رسول اكرم(ص) نقل شدهكه فرمودهاست:
لَم يَزَل يُنَقِّلُنِي الله مِن أصلابِ الطّاهِرين إلي أرحامِ المُطَهَّرات، حَتّي أخرَجَني في عالَمِكُم هذا، لَم يُدَنِّسُني بِدَنَسِ الجاهِلِيَّه؛
همواره، خداوند مرا از صلب پدران پاك به رحم مادران پاك منتقل ميساخت و هرگز مرا بهآلودگيهاي دوران جاهليّتآلوده نساخت.
به هر حال،آزر به ابراهيم(ع) ميگفت:
أ راغِبٌ أنتَ عَنآلِهَتي يا إبراهيم؟ لَئِن لَم تَنتَهِ لأرجُمَنَّك، وَ اهجُرني مَلِيّا؛
آيا تو، اي ابراهيم، از خدايان من رويگردان شدهاي؟ اگر از اين بيراههرويِ خود، دست بر نداري، بهطور حتم، سنگسارت ميكنم و بروكه ديگر نبينمت!
او ابراهيم(ع) را از خود طردكرد.
ابراهيم(ع) نيز از اوكنارهگرفت وگفت:
وَ أعتَزِلُكُم وَ ما تَدعونَ مِن دونِ الله؛
من از شما و ازآنچهكه بهجاي خدا،آنرا ميپرستيد،كنارهگيري ميكنم.
حاصل اينكه:
نوح پيامبر(ع)، پسر خود را كه پيوند مكتبي با او نداشت، بهامر خدا، از خود طردكرد. ابراهيم(ع) از عموي خودكه منحرف از مسير توحيد بود،كنارهگيري نمود. و رسول اكرم(ص) نيز، از عمويش، ابولهب، بُريد و او را شديداً مورد ذمّ و نكوهش قرار داد و به زبان قرآن فرمود: مرگ و تباهي باد بر ابولهب. و ازآنطرف، سلمانِ عجمي را كه پيوند مكتبي با او داشت، به خودش جذب كرد تا آنجا كه او را جزء خاندان خود به حسابآورد و در رديف اهل بيت خود قرار داد و فرمود: سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيت. و بلال سياهپوست حبشي را بهخاطر نور ايمانش، چنان مورد لطف و عنايت قرار دادكه وقت اذان نمازكه ميرسيد، ميفرمود: أرِحنا يا بلال؛ با صداي اذان خويش، اي بلال،آرامشمان ده.
خلاصه،
با اينگفتارها و رفتارها خواستهاند همانحقيقت قرآني را تثبيت و تحكيم نمايندكه: تمام ملاك در انتساب به من، تبعيّت از من است و بس. بقيّه، هرچهكه هست، ظواهري است بيمحتوا و خالي از ارزش. و حتّي پيوند نَسَبي با پيامبران و امامان(ع)، از قبيل پدري و فرزندي، و برادري، و ديگر عناوين خويشاوندي، در صورت عاري بودن از پيوند مكتبي، در نزد خدا، شرف وكرامتي به انسان نميدهد و بلكه مسؤوليّت را نيز، سنگينتر ميكند.
نکتهايکه در اينجا ازآية شريفة مورد بحث استفاده ميشود، اينکه:
آنگروه از ذرّيّة ابراهيم(ع)، اهليّت پاسداري از دين را خواهند داشتكه در «وادي غيرِ ذي زَرع» زندگي كنند و مسكن و مأوايآنها، ساده و دور از تجمّلات دنيايي باشد.
زيرا طبيعي استكه
روحانيّت و معنويّت دين بهدستكساني تحكيم و ترويج ميشود كه محيط زندگيشان روحاني و مبرّا از زرق و برق زندگيِ دنياداران باشد. خانة مجلّلِ باشكوه و فرشها و قاليهايگرانبها و مركبآخرينسيستم و مقام و منصب عالي، جزء تجمّلات است. و تجمّل، با روحانيّت سازگار نميباشد و سبب تنفّر مردم از دين ميگردد.
به همينجهت،
تمام انبيا و امامان(ع)كه ذرّيّة ابراهيم(ع) بودهاند، محيط زندگيشان «وادي غيرِ ذي زَرع» بودهاست.
نمونهاي ازآنها را امام اميرالمؤمنين، علي(ع)، در نهجالبلاغة شريف ارائه فرمودهاست:
ميدانيمكه حضرت موسي(ع)، ازكودكي، در محيط پر از موجبات رفاه فرعوني پرورش يافت و پس از اينكه به سنّ رشد رسيد و از انحراف فرعونآگاه شد، از قصر او بيرون رفت و در ميان بيابان زندگي ميكرد.
كه امام(ع) ميفرمايد:
كانَ يَأكُلُ بَقلَهَ الأرض، وَ لَقَدكانَت خُضرَهُ البَقل، تُري مِن شَفيفِ صِفاقِ بَطنِه؛
علف بيابان ميخورد تا حدّيكه سبزي علف، از زير پوست شكمش ديده ميشد.
و دربارة حضرت عيسي(ع) فرمودهاست:
فَلَقَدكانَ يَتَوَسَّدُ الحَجَر، و يَلبَسُ الخَشِن...وَكانَ إدامُهُ اَلجوع؛
سنگ را بالِش زير سرش قرار ميداد و لباس زبر و خشن ميپوشيد...و خورشش،گرسنگي بود. غذا نميخورد تا وقتي كه گرسنه ميشد. در حالگرسنگي، غذا ميخورد تا برايش لَذّتبخش شود و احتياج به خورش ديگر نداشتهباشد.
اينكه ما، تا خورش نباشد، غذا نميخوريم، براي ايناستكه گرسنه نيستيم.آدمگرسنه، از خوردن نان خالي هم لذّت ميبَرَد.
امّا خيال نكنيمكه حضرت عيسي(ع) دسترسي به غذاي خوب و لذّتبخش نداشت. او، بهاذن خدا، مرده را زنده ميكرد وكور مادرزاد را بينا، و بيماري لاعِلاج را شِفا ميبخشيد.آيا نميتوانست غذاي لذّتبخش براي خود ايجادكند؟
بهطور مسلّم، ميتوانست. ولي او ميخواست محيط زندگياش، «وادي غيرِ ذي زَرع» باشد، دور از هرگونه رفاه و تجمّل؛
دابَّتُهُ رِجلاه، وَ خادِمُهُ يَداه؛
مركبش پاهايش بود و خادمش دستهايش. نه مركت رهواري سوار ميشد، و نه كُلفَت و نوكري استخدام مينمود.
در حالات رسول اكرم(ص) نيزآمدهكه:
روي زمين خاكي مينشست و غذا ميخورد؛ بساط و سفرة خاصّي نداشت.
روزي، زني باديهنشين، ازكنارش ميگذشت. ديدآنحضرت(ص)، روي خاك نشسته و نان ميخورد. تعجّبكنان ايستاد وگفت: اي رسول خدا، ميبينم مانند فقرا، نشستهاي نان ميخوري! فرمود: از من فقيرتركيست؟ زنگفت: ازآننان كه ميخوري، به من بده. پيامبر اكرم(ص) لقمهاي درستكرد و جلو برد.آنزنكه زن خوشسليقهاي بود،گفت: نه؛ به خدا قسم، اينرا نميگيرم؛آن لقمهاي را كه در دهانت است، ميخواهم. پيامبر(ص) نيز فوراً لقمه را از دهان مبارك خود بيرونآورد و به او داد و او خورد. مرحوم محدّث قمي نقل ميكندكه:آنزن، تا آخِر عمرش، بيماري بهسراغش نيامد.
با آنكه ميتوانست سوار بر اسب و اَستَر شود، ولي سوار بر الاغ ميشد و يك نفر را هم پشت سرش سوار ميكرد.
امام اميرالمؤمنين(ع) ميفرمود:
اينجُبّهام را آنقدر وصله زدهامكه از وصلهزنندة آن خجالت ميكشم.كسي به من گفت:آيا وقتآن نرسيدهكه اينجبّة وصلهدار را از خود جدا، و دورش بيفكني؟! به اوگفتم:
اُغرُب عَنّي، فَعِندَ الصَّباح، يُحمَدُ القَومُ السُّري؛
دور شو از منكه سحرگاهان، مردمِ شبرو،آفرين ميشنوند.
يعني،كاروان شبانه حركت ميكند تا فردا،گرفتارآفتاب سوزان نشود و در نتيجه، مورد مدح ديگران قرارگيرد. علي هم، در اين شب دنيا، رنج بيخوابيها و بيغذاييها و بيلباسيها را تحمّل ميكند و هر چه را كه بهدست ميآورد، در اختيار ديگران ميگذارد تا صبح قيامتكه دميد، در نزد خدا، مقبول و ممدوح واقع شود.
در مباحثگذشته، ازآية شريفة 37 سورة مبارکة ابراهيم از صفحة 260 :
«رَبَّنا، إنّي أسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّم، رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوه»؛
«خدايا، هدف من از اِسکان ذرّيّهام در اينوادي غيرِ ذي زَرع، اين بودهکه: پاسدار دين تو و بهپادارندة نماز باشند».
استفاده شدكه:
آنگروهيكه با تبعيّت از پيامبران و امامان(ع)، ميخواهند از دين خدا پاسداريكنند و با حفظ حريم روحانيّت، در ارشاد و هدايت مردمكوشا باشند، بايد تا آنجا كه ميتوانند، محيط زندگي خود را شبيه به «وادي غيرِ ذي زَرع» و دور از موجبات رفاه و تجمّل گردانند تا در نظر مردم، به عنوان عالمِ عامل شناخته شوند و مردم، با ديدن سادهزيستيآنها، گرايش به دين پيدا كنند.
تاريخ زندگي بسياري از علماي ديني ما، نشان ميدهدكه:
در زهد و بياعتنايي به شؤون دنيوي، جدّاً نمونهاي از زندگي زاهدانة انبيا(ع) را داشتهاند و بهفرمودة امام اميرالمؤمنين(ع) در توصيف متّقين:
أرادَتهُمُ الدُّنيا فَلَم يُريدوها؛
دنيا به سراغشانآمد، وليآنها، دست رد به سينة دنيا نهاده و از خود طردشكردند.
در حالات مرحوم شيخ انصاري(رض)كه از اعاظم علماي شيعه به حساب است وكتابهاي علمي او، هنوز هم، در حوزههاي علميّه، ازكتب درسي شناخته ميشود، در نجف اشرف، بعد از رحلت مرحوم صاحب جواهركه مرجعيّت مطلقه داشت، اجماع علماي نجف بر اين شدكه شيخ مرتضي انصاري، مرجعيّت را بپذيرد و فتوا در مسايل احكام دين به دست مردم بدهد.
البتّه، ميدانيمكه مرجعيّت در ميان شيعه، مقامي بس عظيم شناخته ميشودكه هم دلهاي مردم، مجذوب او ميگردد چون در مسايل ديني خود، از او تقليد ميكنند، و هم اموال مردم، تحت عنوان وجوه شرعيّه و سهم مبارك امام(ع)، بهسوي او سرازير ميشود.
درآنزمان، در شهر نجف، علما و مجتهدينيكه شايستة مرجعيّت باشند، فراوان بود. امّا به اينسادگي تن زير بار نميدادند و حواله به يكديگر مينمودند تا اتّفاق بر اين نمودندکه جمعي ازآقايان علما را نزد شيخ بفرستند و از او بخواهندكه بپذيرد. او در جواب آنها گفت: با بودن عالم بزرگوار،آقاي سعيدالعلماء مازندراني، من حقّ اِفتا ندارم؛ او اعلم از من است. چون در زمانيكه پاي درس استادشان، شريفالعلما مينشستند، شريك در بحث بودهاند وآگاهي از مراتب علمي يكديگر داشتهاند.گفتند:آقاي سعيدالعلماء، از نجف رفته و اكنون در مازندران است. فرمود: اشكالي ندارد،آقايان به مازندران بروند و از ايشان تقاضاي قبول بنمايند. بالاخره، جمعي، به مازندران رفتند و بهآقاي سعيدالعلماء گفتند: شيخ، شما را معرّفيكرده و از شما خواستهكه فتوا به دست مردم بدهيد. ايشان فرمود: فرضاً كه من، در زمانيكه با آقاي شيخ، شريك درس و بحث بودم، از نظر ايشان، اعلم بودهام، ولي مدّتي استكه من از حوزه بيرونآمدهام وآقاي شيخ، در اين مدّت اشتغال به درس و بحث و تأليف داشتهاست. اكنون، او به طور حتم، اعلم از من است و شرعاً وظيفة افتا دارد. وقتي جواب ايشان به شيخ اعظم ابلاغ شد، ديد شرعاً وظيفهاي جز قبول مرجعيّت و افتا ندارد و از باب اداي وظيفه قبولكرد.
در نتيجه، هر دو عالم بزرگوار، مصداق فرمايش امام اميرالمؤمنين(ع) شدندكه:
أرادَتهُمُ الدُّنيا فَلَم يُريدوها؛
دنيا به سراغشانآمد، وليآنها دست رد بر سينة او نهادند و از خود طردشكردند.
آنگاه، بعد از قبول مرجعيّتكهگفتيم: مرجع، هم محبوب دلهاي مردم ميشود، و هم مركز اموال مردم، با آنهمه اموال فراوانكه بهدست شيخ اعظم ميرسيد و به وسيلة او، صرف حوزة علميّه شد، نوشتهاندكه: خودش، زندگي بسيار ساده و فقيرانهاي داشت.
زندگي شيخ انصاري، نمونهاي از «وادي غيرِ ذي زَرع» بود تا حدّيكه همسرش شكايت نزد يكي از علماي نجف برد كه:آقاي شيخ، به ما سخت ميگيرد و حتّي بهاندازة يك طلبة فقير هم، خرج زندگي خود و خانوادهاش نميكند.آن عالم، نزد شيخآمد و در خلوت، با او صحبتكردكه:آقا، شما الآن مرجع هستيد و بيتالمال در اختيار شماست و بهدست شما، به ديگران ميرسد؛ حدّاقل، خودتان را هم، يك طلبه حسابكنيد و اينقدر به افراد خانوادة خود سخت نگيريد.
آقاي شيخ، بهاحترامآنآقاي عالم، سكوتكرد و چيزي نگفت و بعد از رفتن او، همسرش را صدا زد وگفت: امروز كه رختها را شستي،آب چركين داخل تشت را نگهدار! من، با آنكار دارم. خانم، رختها را شست و بهآقا اطّلاع داد: آب چركين حاضر است.آقاي شيخ،كنار تشت پر ازآب چركينآمد و به خانم دستور داد: اينرا بخور! خانم، با كمال تعجّب از ايندستور، گفت:آقا، اينكه قابل خوردن نيست! شيخ فرمود: اي همسر محترم، اينپولها و امواليكه نزد من است، مال من نيست! من، وسيلهاي بيش نيستمكه بايد اينها را از مردمي بگيرم و به مردم ديگر برسانم. اينپولها، در نظر من، از اينآبكثيف همكثيفتر است. من نميتوانم از اينها بيش از مقدار ضرورتِ زندگي خود و خانوادهام خرجكنم. اگر ميخواهي با من زندگيكني، بايد تحمّلكني و با زندگي فقيرانة من بسازي!
آري؛
اين، همانزندگي در «وادي غيرِ ذي زَرع» استكه حضرت ابراهيم(ع) از خدا خواستهكه: ذرّيّه و پيروانش در آنوادي زندگيكنند و محيط زندگيشان، دور از تجمّل باشد تا مقتدا و اسوه و الگو براي امّت مسلمان باشند.
تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱۳۹۳
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.