از هر چيز بهآنها عطا شده...
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
از هر چيز بهآنها عطا شده
پيرامونآية 16 سورة نمل:
«وَ قالَ: يا أيُّهَا النّاس عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّير وَ اوتينا مِنكُلِّ شَيء»؛
سليمان «گفت: اي مردم، به ما زبان پرندگان تعليم شده و از همه چيز به ما داده شدهاست».
گفته شد:
گرچه،
بعضي، مدّعي هستندكه تعبير نطق و سخنگفتن در مورد غير انسانها، جز بهعنوان مَجاز، ممكن نيست،
ولي
اگر غير انسان نيز، اصوات و الفاظي از دهان بيرون بفرستدكه بيانگر مطلبي باشد، دليل نداردكهآنرا نطق نگوييم.
چرا كه
نطق، هر لفظي استكه بيانگر حقيقتي و مفهومي باشد.
با در نظرگرفتن اينامر و نيز، وجود حواسّ فوقَالعادهاي در حيوانات، جاي تعجّب نيستكه:
آنها، تكلّم مخصوصي نيز داشتهباشند و بتوانند با كسيكه از الفبايكلامآنها آگاه است، سخنگويند.
در روايات اسلامي، مطالب زيادي وجود داردكه نهتنها، انبيا، بلكه ائمّه(ع) نيز، نهتنها، زبان پرندگان، بلكه زبان هر جنبندهاي را ميدانستند.
حال،
نكتة قابل ذكر در اينجا اينكه:
ما نسبت به امامانمان(ع) جفاكاريم و اكثراً نهآنها را آنچنانكه بايد، ميشناسيم و نه از تعليماتشان،آنگونهكه لازم است،آگاهي داريم. و نه بر فرضآگاهي،آنچنانكه لازم است، تبعيّت ميكنيم!
ما،گويي امام را اينگونه شناختهايمكه:
موجودي است مقدّس و نوراني؛ قربان اسمش ميرويم و قبر شريفش را ميبوسيم و در ولادتش چراغاني ميكنيم و در ماتمش اشك ميريزيم و بعد،كنارش ميگذاريم!!
همانطوركه با قرآن نيز، اينچنين عمل ميكنيم!
آنرا يككتاب مقدّسآسماني ميدانيم؛ ميبوسيم و روي چشم ميگذاريم؛ پيش از عروس به حِجله ميبريم؛ مسافر را بههنگام خروج از منزل از زير ساية آن رد ميكنيم؛ موقع رفتن به خانة نو، پيش از اثاثآنرا ميبريم؛ روزي چندآيه از آنرا بهقصد ثواب بردن ميخوانيم و در مجالس ترحيم،آياتي ازآن را به ارواح مردگان اهدا مينماييم و بعد، بازكنارش ميگذاريم!
آيا هميناست معناي بهرهبرداري از قرآن و امام؟!
با آنكه امام بهكسيگفته ميشودكه: در راه بهسوي مقصدي پيش بيفتد و حركتكند و دنبالش، مردم نيز حركتكنند و پيش بروند.
در اينصورت استكه:
به او ميگويند: امام، و به مردم ميگويند: امّتآنامام.
وگرنه،
وقتي او جلو رفته و مردم، همچنان در جاي خود توقّفكرده يا در جا ميزنند و يا به عقب برگشتهاند،
در اينصورت،
نه او امام اينمردم محسوب ميشود و نه اينمردم، امّت او محسوب ميگردند.
آيا اين عقبماندگي شرمآور نيستكه:
جانوران صحرا و پرندگان هوا امام را در حدّ خود بشناسند و در برابرش خاضع شوند، امّا اينانسان پرادّعا، نه او را بشناسد و نه در برابرش خاضع شود؟!
يكي ديگر از ياران امامكاظم(ع) ميگويد:
روزي، از امام(ع) تقاضا كردم: يكبار، قدم روي چشم من بگذاريد و صبحانهاي در خانة من تناول بفرماييدكه افتخار پذيرايي از مقدم شريفتان نصيب منگردد. ايشان پذيرفتند. در خدمتشان، به منزلآمديم. امام(ع) روي تختيكه در اطاق بود، نشستند. زيرآنتخت، دو كبوتر نر و ماده لانه داشتند. من برايآوردن صبحانه، از اطاق بيرون رفتم. وقتي برگشتم، ديدم امام(ع) ميخندند!!
عرضكردم: مولاي من، خدا شما را هميشه خندان بدارد؛ براي چه ميخنديد؟!
فرمود:
وقتي من روي تخت نشستم،كبوتر نر از ايندوكبوتريكه زير تختآشيانه داشتند، به مادهاشگفت: اي همسر عزيزم، من روي زمين، احدي را محبوبتر از تو نزد خودم نميدانم، مگر اينآقاييكه الآنآمد و روي تخت نشست! تنها، او را از تو بيشتر دوست دارم! من از گفتار او خنديدم.
راوي ميگويد:گفتم: مولاي من، مگر شما زبان مرغها را هم ميدانيد؟!
فرمود:
نَعَم، «عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّير وَ اوتينا مِنكُلِّ شَيء»؛
بله، «خدا به ما زبان پرندگان را ياد داده و از هر چيزي به ما عطا شدهاست».
تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۳۹۱
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.