ازحرف تا عمل...
ازحرف تا عمل
از شش آية 18 تا 23 سورة مائده از صفحة 111، در دوآية اوّل، به يكي از ادّعاهاي بياساسيکه اهلکتاب داشتند، اشاره شده. و امّا چهارآية پاياني اينصفحه بهانضمام سهآية بعد، به فرازي عبرتآموز از زندگي بنياسرائيل ميپردازند.
اينآيات ميفرمايند:
«موسي به قوم خود چنينگفتکه شما بايد به سرزمين مقدّسيکه خداوند برايتان مقرّر داشته، وارد شويد. ولي بنياسرائيل به اوگفتند: اي موسي،آنجا مردم جبّار و زورمندي هستند. ما هرگز درآنگام نخواهيم گذاشت مگر اينکه آنها آنسرزمين را تخليهکرده و بيرون روند.آنها که خارج شدند، ما حاضريم فرمان تو را اطاعت کرده و داخلآنشهر شويم. و درآخِر، بهقول معروف،آب پاکي را روي دست حضرت موسي(ع) ريختند وگفتند: اي موسي، ماداميکهآنها درآنشهر هستند، ممکن نيست ما داخل شويم. تو همراه خدايت برو و با آنها بجنگ؛ ما همينجا نشستهايم» تا شهرآماده شود؛ فرشها و سفرهها را پهنکنيد،آنگاه، ما را خبرکنيد تا بياييم.
حال، نكتة قابل توجّه براي ما، اينكه:
مبادا ما هم در برخورد با امام زمان(عج) اينطور باشيم! چرا که غالباً وقتيکه ما عاشقانه با امام زمانمان زمزمه ميکنيم و در دعاي ندبه، آه و ناله و غوغا و داد و فرياد سر ميدهيمكه: اي امام زمان، من دلم در فراق تو سوخته؛ چقدر بر من دشوار است و زندگي بر من تلخ استكه همه را ببينم، ولي تو را نبينم؛ هر صدايي را بشنوم، امّا صداي تو را نشنوم، اينگونهآرزو ميکنيمکه او بيايد و ظالمها را بکشد و زمينه را آمادهکند و سفرهها را پهنکند، بعد، ما بنشينيم و خوش بخوريم و خوش بخوابيم. ما منتظريم تا امام زمان0عج) بيايد و زندگي مرفّهي براي ما درستکند. نه اينکهآرزوکنيمکه در رکاب او بجنگيم. اگر بيايد، معلوم نيست اصلاً بتوانيم او را تحمّلکنيم.
بنياسرائيل هم سالها منتظرِ مشتاق بودند. سالها، انتظار ميکشيدند حضرت موسي(ع) بيايد و ظالمها را از بين ببرد تا آسوده زندگي کنند. ولي وقتيکهآمد، اينچنين شدکه قرآن نقل ميکند. امام زمان(عج) هم وقتي بيايد، ميخواهد قيام کند؛کارش قيام است.آنلقب خاصّ حضرت(عج)، مشتقّ از قيام است. وقتي قيامکرد، شمشير و جنگ وکشته شدن در کار است. اگر بيايد و ما را به اينکار دعوت کند، بسيار مشکل استکه انسان بتواند تحمّلکند.
و لذا چهبسا مردمکمکم بگويند: او امامکه نيست هيچ، اصلاً مسلمان هم نيست. ممکن است بگويند: ختنه هم نشده! گاهي مردميکه ميخواهند شخصيّتي را لکّهدارکنند، از اينطريق هم وارد ميشوند. حتّي در بعضي روايات داريمکه: فقهايآنزمان، فتوا به قتلآن حضرت ميدهند؛ ميگويند: او از دين خارج شده و دينيکهآورده، غير اسلام است.
اينقصّه، در يکي از نوشتههاي مرحومآيتالله مطهّري(ره)آمدهاستکه ايشان بهتناسبِ مطلبي، نقل ميکندکه:
يکي از علماي بزرگ ميگفتهاست: منگمان نميکنم اينجملهايکه از امامحسين(ع) نقل شده، واقعاً از ايشان باشد. در کتب مَقاتِل، نقل شدهکه:آنحضرت(ع) در شب عاشورا، اصحاب را جمعکردند و بهآنها فرمودند: شما آزاديد؛ برويد؛ اينها با منکار دارند. ولي همه اظهار وفاداريکردند. عاقبت، اينجمله را فرمود: أمّا بَعد، فَإنّي لاأعلَمُ أصحاباً خَيراً وَ لا أوفي مِن أصحابي وَ لا أهلَ بَيتٍ أبَرّ وَ لا أوصَل وَ لا أفضَل مِن أهلِ بَيتي؛ من هيچ اصحابي باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم.آن عالم بزرگوار ميگويد: فکر نميکنم ايشان اينجمله را فرمودهباشد، براي اينکهآنها کار خيلي مهمّي نکردهاند، چون هر مسلماني، اگرآنروز بود و امام حسين(ع) را گرفتار دشمن ميديد، وظيفة خود ميدانستکه به او کمککند،آنها هم هنگاميکه ديدند امامشانگرفتار دشمن شده و ميخواهند او را بکشند، رفتند و دفاعکردند، ما هم اگر بوديم، همينکار را ميکرديم. بعد خودش فرموده: من حادثة کربلا را در خواب ديدمکه:آنطرف اِبنِسَعد با لشکريانش، و اينطرف امام حسين(ع) با افراد اندکشان هستند. موقع ظهر است و ميخواهند نماز بخوانند. ميدانيم وقتي ميخواستند نماز بخوانند، چون لشکر دشمن تير پرتاب ميکرد و مهلت نميداد، دو نفرآمدند و مقابل امام(ع) ايستادند تا هر چه تير ميآيد، بهآنها برخوردکند و امام(ع) در حال نماز سالم بماند. و بعد از نماز همآندو نفر در مقابل امام(ع) افتادند و به شهادت رسيدند.
اينعالم هم در خواب ديدکه اينصحنه پيشآمدهاست: امام(ع)که ايشان را ديد، فرمود: بيا جلو بايست؛ شما که هميشه ميگفتي: يا لَيتَنيکُنتُ مَعَکُم فَأفوزَ فَوزاً عَظيما؛ ايکاش من هم با شما بودم تا به فوز عظيم ميرسيدم!
ما هم خيلي اينجمله را ميخوانيم، چون يادگرفتهايم. ولي اگر معنايش را بفهميم، چه بسا جرأت نکنيمکه بخوانيم!
بههرحال، امام در همانعالَم خواب فرمود: بيا و مقابل ما بايست تا ما نماز بخوانيم.آنعالِم ميگويد: من رفتم ايستادم. ديدم تيري از طرف دشمن پرتاب شد و در حالآمدن است. تا نزديک شدکه به من برسد، خودم را خمکردم، تير رد شد و به امام(ع) خورد. خيلي ناراحت شدم؛گفتم: عجبکار بديکردم! أستَغفِرُ الله رَبّي وَ أتوبُ إلَيه. در همانحال، ديدم تير دوم ميآيد. باز خم شدم و تير به امام(ع) خورد. چند بار اينکار تکرار شد و ديدم اصلاً نميتوانم بايستم و بياختيار خم ميشوم. در همينحال، امام فرمود: أمّا بَعد، فَإنّي لاأعلَمُ أصحاباً خَيراً وَ لا أوفي مِن أصحابي؛ منکسي را باوفاتر از ياران خودم نديدم. از خوابکه بيدار شدم، فهميدمکه ما اهلآنکار نيستيم و اينجمله، حقّاً از امام(ع) صادر شدهاست.
خلاصه اينکه:
از ادّعا تا واقعيّت، فاصله زياد است و حرف با عمل خيلي فاصله دارد.
تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۳۹۱
نویسنده : مدیر سایت
تاکنون هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.